محل تبلیغات شما

 فریبرز تو راهرو پشت در هال ایستاده بود و صدای کامی و احسان رو می شنید. برای همین بعد از رفتن آقای رحیمی و شاگردش با خوشحالی و رضایت تمام وارد خونه شد.
محسن به احسان و باباش گفت خوب بود چیزی به آقای رحیمی نمی گفتید، من یک قیمت ازش می گرفتم و محترمانه دست به سرش می کردم. اما کامی و احسان و فریبرز معتقد بودند که آقای رحیمی باید به خاطر رفتار توهین آمیزش، ادب می شد.
تو این هاگیر واگیر، فریبرز به من گفت یک لحظه بیایید بریم خونه ی همسایه بغلی تون، تا من محل قرار گرفتن اجاق گاز و سینک و پکیج رو نشون بدم، کار آشپزخونه ی اونا رو من انجام دادم.
گفتم آقا فریبرز بذارید برای یک وقت دیگه، الان سر ظهره و درست نیست مزاحم مردم بشیم.
فریبرز بُدو رفت پایین و به خانم احمری خبر داد که ما می خوایم آشپزخونه تونو ببینیم.
من همراه فریبرز رفتم، کامی و احسان هم آمدند، اما محسن از بس ناراحت بود همراه ما نیامد.
 4 نفری رفتیم خونه ی خانم احمری، اگه بدونید چقدر اسباب و اثاثیه و چیدمان خونه شون قشنگ بود علاوه بر زیبایی، همه جای خونه از تمیزی برق می زد.( خونه ی ما طبقه ی دومه و من می تونم از تو بالکن، حیاط خونه ی خانم احمری رو ببینم، اکثر روزها می بینم خانم احمری روی بند رخت شون، یک ردیف کامل پارچه ی گردگیری شسته و آویزون کرده. فریبرز می گفت یک بار رفتم لوله ای رو که تو حموم شون ترکیده بود درست کنم، می تونستم عکسمو تو توالت فرنگی شون ببینم)
تو آشپزخونه ی تمیز و مرتب خانم احمری، فریبرز گفت: "با اجازه" و در یکی از کابینتها رو باز کرد، اولین چیزی که من تو کابینت دیدم، فنجونهایی بود که با نظم و سلیقه ی زیاد روی هم چیده شده بودند.
من از فرصت استفاده کردم و یواشکی به خانم احمری گفتم به کامی بگید الان که دارید بنایی می کنید، حتما توالت رو از وسط هال بردارید.
خانم احمری به حرف من گوش داد و دو سه بار به کامی گفت دستشویی رو بردارید ها!
از خونه ی خانم احمری که بیرون آمدیم، فریبرز جلوی در خداحافظی کرد و برای ناهار رفت خونه شون. 
وقتی رسیدیم بالا کامی بی مقدمه گفت توالت رو هم خراب کنید! 
من و احسان، دو نفری دست زدیم و کلی شادی کردیم اما محسن همچنان سگرمه هاش تو هم بود .
احسان بلافاصله به فریبرز زنگ زد و بهش مژده داد که بابام رضایت داده توالت رو برداریم، فریبرز با ناباوری گفت واقعا؟ احسان گفت آقا فریبرز  تا بابام پشیمون نشده بیایید یک ضربه ای به دیوار توالت بزنید. 
یادم رفت بگم محسن چند روز پیش از فریبرز سوال کرد اگه بابام راضی شد، قبول می کنید هزینه ی برداشتن توالت رو اسفند پرداخت کنیم؟ فریبرز گفت سال دیگه هم بدید اشکالی نداره.

بنایی مون از کجا به کجا رسید! اول قرار بود خونه رو رنگ کنیم. بعد تصمیم گرفتیم دیوار بالکن رو خراب کنیم. معمار قبلی گفت خراب کردن دیوار بی فایده ست، هر وقت پول گیرتون آمد کل آشپزخونه رو بنایی کنید. معمارمون عوض شد. آقای رحیمی به فریبرز بی احترامی کرد. کامی خونه ی مرتب و زیبای خانم احمری رو دید و رضایت داد توالت رو هم خراب کنیم.
باورم نمی شه که تونستیم قدم به قدم به اهدافی که روزی برامون آرزو بود، برسیم،
بی اختیار یاد این شعر زیبای ابتهاج افتادم:

ماجراهای بنایی- قسمت یازدهم (فروش ضایعات)

ماجراهای بنایی- قسمت دهم (مرگ نابهنگام همسایه)

نهراسيم از مرگ... مرگ پايان كبوتر نيست

رو ,فریبرز ,ی ,خونه ,خانم ,تو ,خانم احمری ,خونه ی ,توالت رو ,آقای رحیمی ,ی خانم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سوگند شکسته