محل تبلیغات شما



دوست بزرگواری می گفت خوبی بنایی و ساختمان سازی اینه که خیلی ها ازش نون می خورند.
من صحبت این دوست عزیزمون رو کاملا قبول دارم، به جز پیمانکار، بنا، نقاش، گچکار، کاشیکار، کارگر، برقکار و که مستقیما روزی شونو از ساخت و ساز به دست می آرن، مشاغلی مثل کابینت ساز، فروشندگان کاشی و پارکت، لوازم ساختمانی، لوازم الکتریکی، لوازم خانگی (مثل سینک و هود و اجاق گاز) ،تزئینات ساختمانی، فروشندگان کاغذ دیواری، رنگ فروشها، مصالح فروشی ها، راننده ها و .هم به صورت غیر مستقیم با ساخت و ساز در ارتباطند و از این راه کسب درآمد می کنند.
یک صنف دیگه هم هستند که بخش عمده ی درآمدشون رو از خونه های در حال بازسازی به دست می آرن یعنی خریداران ضایعات
 همون روز اول که ما کابینت هامونو باز کردیم فریبرز شماره ی آقایی رو برای فروش کابینت ها به ما داد.
من اولش فقط می خواستم کابینتهای پایین رو بهش بفروشم، اما اینقدر سماجت به خرج داد که مجبور شدم کابینتهای بالا رو هم که کاملا سالم بودند خالی کنم و بهش بدم. شاید باورتون نشه که بابت 7 متر کابینت به ما فقط 335 تومن داد!
چند روز پیش که برادرم زنگ زد و سراغ کابینتهای بالا رو گرفت، آه از نهادم برآمد چون یادم افتاد خانم برادرم چند سال پیش به من سفارش کرده بود اگه یک زمانی قصد تعویض کابینتها رو داشتیم، کابینتهای بالا رو به اونها بدیم تا تو انباری خونه ازشون استفاده کنند.
دیشب هم یکی از همسایه ها سراغ کابینتهای بالا رو گرفت و گفت می تونید از کابینتهای بالا تو خرپشته یا بالکن تون استفاده کنید، وقتی بهش گفتم کابینتها رو مفت رد کردم، گفت من اگه به جای شوهرت بودم طلاقت می دادم! حوصله م نیامد بگم مسبب اصلی این کار کامی خان بود که دم و دقیقه می گفت ول کن بابا! کابینتها رو رد کن بره، خیلی جا گرفتند.
به جز کابینتها، یک پنجره ی بزرگ آلومینیومی (به اضافه ی چند تا توری که قابشون از جنس آلومینیوم بود) و کلی پنجره ی فی، کانال کولر، رابیتس و میلگرد بهش دادیم و این آقا سرجمع بابت تمام چیزایی که بهش فروختیم، یک میلیون و صد به ما داد.(با همون مبلغی که بابت کابینتها داده بود) من بیشتر این مبلغ رو بابت کرایه به راننده های وانتی دادم که برامون کاشی، سرامیک، پکیج، سینک و هود، اجاق گاز صفحه ای . آوردند. چون فریبرز زیر بار هزینه ی داربست (برای نمای بیرونی پنجره ی جدید آشپزخونه) نرفت، اجاره ی داربست رو هم از همین مبلغ فروش ضایعات پرداخت کردمو خلاص!
در حال حاضر آقای ضایعاتی برای خرید آبگرمکن دیواری و بخاری ها دندون تیز کرده و می خواد اونا رو از چنگ مون مفت در بیاره، اما من بهش گفتم بخاری ها و آبگرمکن رو می خوایم تو سایت دیوار بفروشیم. 


سه چهار روز از بنایی می گذشت و فریبرز و آقای رحیم زاده مدام با دستگاه کمپرسور مشغول تخریب بودند که خبر رسید آقای قاسمی همسایه ی دیوار به دیوارمون به کما رفته.
آقای قاسمی شصت هفتاد سال سن داشت، این اواخر هر کس می دیدش، بلافاصله متوجه می شد چقدر از بین رفته و لاغر شده.
آقای قاسمی به مرور ناطقشو از دست داد، همسایه ها می گفتند سرطان ریه گرفته، اما خانواده ش نذاشتند خودش بفهمه. ظاهرا بیماری کار خودشو کرده بود، چون بنده ی خدا حتی یک جلسه شیمی درمانی نشد.
از یکی دو ماه قبل، پنج تا دختر و تک پسر آقای قاسمی به اتفاق همسر و بچه هاشون، خونه ی پدر بودند.(خدا نصیب نکنه)
آقای قاسمی بعد از به کما رفتن، حدود 4 روز بیمارستان بود و سرانجام غروب یک روز دلگیر (روز شهادت امام رضا) از صدای شیون و زاری همسر و دختراش فهمیدیم آقای قاسمی به رحمت خدا رفته.  
همون شب برای عرض تسلیت رفتیم خونه شون ،همسر و دختراش شیون و شینی راه انداخته بودند نگفتنی! الانم صدای بابا بابای دختراش تو گوشمه. تازه فهمیدم کلمه ی بابا چه آهنگ قشنگی داره.
به احترام خانواده ی مرحوم، دو سه روز بنایی رو تعطیل کردیم، نمی شد که تو شیون و زاری و تشییع و مراسم ختم این بنده ی خدا سر و صدا کنیم.


مرگ پایان کبوتر نیست.


آقای عباسی(نقطه جان) برای ما فراتر از یک دوست مجازی ست، دوستی مومن و باتقوا، مهربان و شفیق و دلسوز که در بزنگاهها و در وقت نیاز، حضوری پررنگ دارند و دوستی خودشونو بارها در عمل ثابت کردند.
آقای عباسی خوب و مهربان و متواضع ما، که خودشونو کمتر از یک نقطه می دونند، امروز در غم از دست دادن خواهر عزیزشون به سوگ نشستند.
من این مصیبت و اندوه بزرگ رو به آقای عباسی و خانواده ی محترمشون تسلیت عرض می کنم.
از خدای بزرگ برای عزیز از دست رفته شون، آرامش و غفران الهی و برای بازماندگان صبر و آرامش و شکیبایی مسئلت می کنم. 


یادتونه فریبرز روزی که آمد کابینت ها رو باز کنه، گفت معمار 8 تومن زیاد گفته، من با 7 تومن آشپزخونه رو درست می کنم؟
و یادتونه که همون اوایل کار فریبرز نرخ رو به بهانه ی محکمی دیوارها، یک تومن برد بالا؟
و اما هزینه های بعدی: فریبرز بعد از اینکه حدود یک متر از هال رو روی آشپزخونه انداخت، 2 تومن به مبلغ قبلی اضافه کرد، 3 تومن هم قرار شد بابت لوله کشی پکیج بپردازیم و وقتی کامی رضایت داد دستشویی خراب بشه، 12 تومن به هزینه های قبلی اضافه شد، یعنی جمعا 25 تومن که فریبرز قبول کرد بخشی از دستمزدشو بعد از عید پرداخت کنیم.
  اگه ما موقع بنایی تو این خونه زندگی نمی کردیم، فریبرز می تونست همون روز مشغول خراب کردن توالت بشه، اما با توجه شرایط موجود باید قبل از خراب کردن توالت قدیم، توالت جدید ساخته می شد، به همین دلیل فریبرز تمرکزشو گذاشت روی آماده کردن توالت جدید.
قبلا گفتم که انباری و حمام کنار هم قرار دارند، اندازه ی انباری خیلی کوچکتر از اندازه ی حمام هست.
بعضی از همسایه ها به ترکیب حمام دست نزدند و انباری رو توالت کردند و بعضی دیگه حمام رو کردند دستشویی و انباری رو حمام.
ما چون زیادی ذوق زده بودیم، به جای اینکه بریم نظر همسایه ها رو بپرسیم، ریش و قیچی رو سپردیم دست فریبرز و اجازه دادیم او به جای ما تصمیم بگیره.
فریبرز گفت اگه ما بخوایم انباری رو دستشویی کنیم، باید سقف طبقه ی پایین رو بشکافیم و خونه و زندگی پایینی ها رو به هم بریزیم. اگر هر دو خانواده همزمان بنایی می کردید، مسئله ای نبود، اما الان این کار درست نیست، برای همین من می گم حمام رو بکنیم دستشویی، اینطوری من می تونم یک انشعاب فاضلاب از اونجا برای انباری بگیرم و خیلی راحت انباری رو حمام کنیم.
ما گفتیم هر طور خودتون صلاح می دونید. ( آقا سهیل این جمله همیشه نتیجه ی خوبی نمی ده)
الان که حمام و دستشویی، کاشی و سرامیک شدند، ما می بینیم دستشویی چقدر بزرگه و حمام چقدر کوچک! چون داخل حمام توالت فرنگی بود، اگه ما انباری رو دستشویی کرده بودیم، همزمان دو تا دستشویی داشتیم و این خیلی خوب بود.
در حین بنایی ما به فریبرز گفتیم دیوار بین حمام و انباری رو بردارید و اندازه هاشونو مساوی کنید، فریبرز گفت این کار باعث می شه جای کافی برای توالت مشرقی و توالت فرنگی نباشه، ضمن اینکه همین کار ساده، کلی براتون خرج بالا میاره و نهایتا حمام به اندازه ی یک کاشی بزرگتر می شه.
دو سه روز پیش که به یک نصاب گفتم بیاد در حمام جدید رو اندازه بگیره، نصاب گفت چون حمام خیلی کوچک شده، در حمام مدام در معرض ریزش آب هست، به همین خاطر حتی اگر شما در ضد آب هم نصب کنید، بعد از یک مدت خراب می شه. شما دو راه دارید یا باید جلوی در حمام، از این پرده های ضد آب بزنید، یا اینکه در حمام رو از جنس پی وی سی انتخاب کنید که من راه دوم رو پیشنهاد می دم. ( در پی وی سی خیلی گرون درمیاد و ما الان نمی تونیم این کارو بکنیم، قرار شد فعلا از در جدیدی که برای توالت اسبق گرفته بودم استفاده کنیم تا بعد ببینیم چی می شه) 


 فریبرز تو راهرو پشت در هال ایستاده بود و صدای کامی و احسان رو می شنید. برای همین بعد از رفتن آقای رحیمی و شاگردش با خوشحالی و رضایت تمام وارد خونه شد.
محسن به احسان و باباش گفت خوب بود چیزی به آقای رحیمی نمی گفتید، من یک قیمت ازش می گرفتم و محترمانه دست به سرش می کردم. اما کامی و احسان و فریبرز معتقد بودند که آقای رحیمی باید به خاطر رفتار توهین آمیزش، ادب می شد.
تو این هاگیر واگیر، فریبرز به من گفت یک لحظه بیایید بریم خونه ی همسایه بغلی تون، تا من محل قرار گرفتن اجاق گاز و سینک و پکیج رو نشون بدم، کار آشپزخونه ی اونا رو من انجام دادم.
گفتم آقا فریبرز بذارید برای یک وقت دیگه، الان سر ظهره و درست نیست مزاحم مردم بشیم.
فریبرز بُدو رفت پایین و به خانم احمری خبر داد که ما می خوایم آشپزخونه تونو ببینیم.
من همراه فریبرز رفتم، کامی و احسان هم آمدند، اما محسن از بس ناراحت بود همراه ما نیامد.
 4 نفری رفتیم خونه ی خانم احمری، اگه بدونید چقدر اسباب و اثاثیه و چیدمان خونه شون قشنگ بود علاوه بر زیبایی، همه جای خونه از تمیزی برق می زد.( خونه ی ما طبقه ی دومه و من می تونم از تو بالکن، حیاط خونه ی خانم احمری رو ببینم، اکثر روزها می بینم خانم احمری روی بند رخت شون، یک ردیف کامل پارچه ی گردگیری شسته و آویزون کرده. فریبرز می گفت یک بار رفتم لوله ای رو که تو حموم شون ترکیده بود درست کنم، می تونستم عکسمو تو توالت فرنگی شون ببینم)
تو آشپزخونه ی تمیز و مرتب خانم احمری، فریبرز گفت: "با اجازه" و در یکی از کابینتها رو باز کرد، اولین چیزی که من تو کابینت دیدم، فنجونهایی بود که با نظم و سلیقه ی زیاد روی هم چیده شده بودند.
من از فرصت استفاده کردم و یواشکی به خانم احمری گفتم به کامی بگید الان که دارید بنایی می کنید، حتما توالت رو از وسط هال بردارید.
خانم احمری به حرف من گوش داد و دو سه بار به کامی گفت دستشویی رو بردارید ها!
از خونه ی خانم احمری که بیرون آمدیم، فریبرز جلوی در خداحافظی کرد و برای ناهار رفت خونه شون. 
وقتی رسیدیم بالا کامی بی مقدمه گفت توالت رو هم خراب کنید! 
من و احسان، دو نفری دست زدیم و کلی شادی کردیم اما محسن همچنان سگرمه هاش تو هم بود .
احسان بلافاصله به فریبرز زنگ زد و بهش مژده داد که بابام رضایت داده توالت رو برداریم، فریبرز با ناباوری گفت واقعا؟ احسان گفت آقا فریبرز  تا بابام پشیمون نشده بیایید یک ضربه ای به دیوار توالت بزنید. 
یادم رفت بگم محسن چند روز پیش از فریبرز سوال کرد اگه بابام راضی شد، قبول می کنید هزینه ی برداشتن توالت رو اسفند پرداخت کنیم؟ فریبرز گفت سال دیگه هم بدید اشکالی نداره.

بنایی مون از کجا به کجا رسید! اول قرار بود خونه رو رنگ کنیم. بعد تصمیم گرفتیم دیوار بالکن رو خراب کنیم. معمار قبلی گفت خراب کردن دیوار بی فایده ست، هر وقت پول گیرتون آمد کل آشپزخونه رو بنایی کنید. معمارمون عوض شد. آقای رحیمی به فریبرز بی احترامی کرد. کامی خونه ی مرتب و زیبای خانم احمری رو دید و رضایت داد توالت رو هم خراب کنیم.
باورم نمی شه که تونستیم قدم به قدم به اهدافی که روزی برامون آرزو بود، برسیم،
بی اختیار یاد این شعر زیبای ابتهاج افتادم:


کار بنایی ادامه داشت و ما کمی تا قسمتی خوشحال بودیم! هم من و هم بچه ها، به شدت دوست داشتیم حالا که داریم بنایی می کنیم و زندگیمون حسابی به هم ریخته، دستشویی رو از وسط هال برداریم، اماااااا از یک طرف با مخالفت شدید کامی روبرو بودیم و از طرف دیگه با کمبود پول! فریبرز می گفت حداقل 60 تومن خرجتون می شه (با آشپزخونه) چون اگه دستشویی رو بردارید، باید کف هال و پذیرایی رو سرامیک و بعد خونه رو رنگ کنید.
از دوستان راجع به کابینت ممبران نظرخواهی کردم، اکثرا نظرشون روی کابینتی ساده تر مثل های گلاس بود، نظر دوستان رو به بچه ها گفتم و متقاعدشون کردم که کابینتهامون رو از جنس های گلاس انتخاب کنیم.
محسن به دوستش زنگ زد و دوستش بعد از کلی اصرار که ممبران بهتر از های گلاسه، دو نفر رو برای طراحی های گلاس به خونه ی ما فرستاد. طراح اصلی یک آقای درشت هیکل به نام آقای رحیمی بود، از رفتار و حرف زدن دومی به راحتی می شد فهمید شاگرده.
آقای رحیمی کاملا مسلط و سوار بر کار بود، با اعتماد به نفس زیاد صحبت می کرد و طرح می داد، ظاهرا از من نظرخواهی می کرد، اما در باطن طرحی رو که خودش می خواست به ما تحمیل می کرد. (یک زئوس واقعی بود). می گفت های گلاس به تنهایی ساده ست، فرامید هم کار می کنیم، ترکیب چوب و های گلاس زیباتر می شه. بعد چند تا طرح از تو موبایلش نشونمون داد که من چون عینک مطالعه همراهم نبود همه رو تار دیدم و درست نفهمیدم چی به چیه
آقای رحیمی زمانی آمد که فریبرز نبود. قرار شد یک بار دیگه وقتی دیوارهای آشپزخونه تخریب می شه بیاد و یک قیمت تقریبی بهمون بده.
فریبرز با یک کابینت ساز دیگه به اسم آقای جلایری کار می کنه و دلش می خواست اونو برای ساخت کابینتهای ما بیاره.
بعد از خراب شدن دیوارهای آشپزخونه، محسن به آقای رحیمی زنگ زد تا بیاد، نزدیک ظهر بود که آقای رحیمی و شاگردش آمدند. فریبرز و رحیم زاده هم بودند. از همون لحظه ی اول بین آقای رحیمی و فریبرز تنش پیش آمد.
رحیمی به فریبرز به چشم یک بنای بیسواد نگاه می کرد و اصلا داخل آدم حسابش نمی کرد. مدام می گفت طرف صحبت من این خانمه. (یعنی من) این خانم به من گفته برام کابینت پیشونی دار درست کن.(کابینت پیشونی دار چیه؟)
به فریبرز دستور می داد که یک لوله بخاری فلان جا بذارید، آبگرمکن رو می خوام بذارم کنار پنجره، تا فریبرز می گفت آبگرمکن اینجا که هست چه اشکالی داره؟ رحیمی به فریبرز می توپید که شما باید هر چی ما گفتیم انجام بدید.
خلاصه من بین برزخ عجیبی گیر کرده بودم، از یک طرف می خواستم فریبرز ناراحت نشه، از طرف دیگه رحیمی.
فریبرز از شدت ناراحتی مدام چشماشو به هم می زد، آخرش از خونه رفت بیرون تا برخورد پیش نیاد.
کامی هم رفت روی یکی از مبلها نشست و از صحنه دور شد. اما به قول بزرگ عزیز نتوانست بر صفرایش غالب آید و آمدبا عصبانیت و تندی به رحیمی گفت: برخورد شما با آقا فریبرز خیلی بد بود. فریبرز مهندسه، شما خیلی بهش توهین کردی.
رحیمی گفت: تازه کم گفتم و باید بدتر از این می کردم.
احسان به رحیمی و شاگردش گفت: بفرمایید برید بیرون
آقای زئوس و شاگردش با عصبانیت زیاد و با سرعت برق و باد، خونه رو ترک کردند.
فریبرز برگشت خونه. محسن به شدت ناراحت بود، چون احسان و باباش با کابینت ساز دوستش، بد صحبت کرده بودند و از خونه انداخته بودنش بیرون!
خلاصه جرو بحث بالا گرفت!
من به محسن گفتم زنگ بزن به دوستت و یک طوری از دلش دربیار.
محسن زنگ زد اما رحیمی زودتر به دوست محسن زنگ زده بود، با وجود این دوستش، مثل همیشه خوب برخورد کرد. ( منم باهاش صحبت کردم و ازش عذرخواهی کردم)
بقیه ش بمونه برای پست بعد .


دو سه روز اول بنایی، آقای رحیم زاده خودش به تنهایی دیوارها رو خراب می کرد و خودش به تنهایی نخاله ها رو پایین می برد.
یک روز به فریبرز گفتم شما می خواید کار ما رو با یک کارگر انجام بدید؟!
فریبرز گفت نه! فردا چند تا کارگر میارم (کامی و بچه ها می گن فریبرز با تو رودربایستی داره و هر چی می گی گوش می ده)
روز بعد ساعت 10 صبح فریبرز با سه تا کارگر افغانی آمد. افغانی ها گفته بودند 450 تومن یک ریال کمتر نمی گیریم.
هر سه افغانی جوون و کاری بودند. ( یکی شون که خیلی بچه سال بود)
افغانی ها از راه نرسیده با رحیم زاده سر بیل دعواشون شد!
می گفتند ما سه نفریم، تو یک نفر! چرا بیل باید دست تو باشد؟ آدمیزاد چقدر تنگ نظر می شود
قبل از اینکه فریبرز براشون بیل بیاره، به زور بیل رحیم زاده رو گرفتند و با خوشحالی گفتند: بر او چیره گشتیم
افغانی ها بعد از نیم ساعت کار رو تعطیل کردند و گفتند ما صبحانه نخوردیم، چه کسی صبحانه ی ما را می دهد؟
براشون صبحونه درست کردم، سیر دل خوردند و دوباره مشغول شدند و تا ساعت 12 و نیم عین بولدوزر کار کردند. تمام نخاله ها رو پایین بردند و خرده کاری های آشپزخونه رو انجام دادند.
ساعت یک نشده تقاضای ناهار کردند و گفتند چه کسی ناهار ما را می دهد؟ فریبرز اونجا بود گفت چند تا تخم مرغ براشون درست کنید بدید بخورند!
من هر روز ظهر برای ناهار و شام، دو وعده برنج درست می کنم، خوشبختانه خورشت قورمه سبزی هم تو فریزر داشتیم، براشون گرم کردم، خوشمزه خوشمزه خوردند و دوباره مشغول شدند.
تا ساعت سه، محل عبور لوله های پکیج رو تو هال و پذیرایی کندند و کارشون تموم شد!
باور کنید یک هفته طول می کشید تا رحیم زاده این همه کار رو انجام بده.
فریبرز به خاطر اینکه 450 تومن از جیبش نره، عمرا دیگه این سه تا افغانی رو بیاره.
یادم رفت بگم آقای رحیم زاده، بنده ی خدا موقع کار کردن خیلی عرق می کنه.
افغانیها به احسان گفته بودند: کارگر فقط کارگر افغانی! ببین این ایرانی چقدر عرق کرده، افغانی اصلا عرق نمی کند.


چند روز اول بنایی، دو تا اتاق خواب در اختیارمون بود، به اضافه ی قسمتی از هال و پذیرایی. وقتی تصمیم گرفتیم لوله کشی پکیج انجام بدیم، فریبرز مسیر عبور لوله ها رو نشون داد و گفت باید هال و پذیرایی رو خالی کنید.
وسایل پذیرایی تو اتاق خوابها جا نمی شد (دو تا مبل بزرگ تخت خواب شو و میز غذاخوری 6 نفره که به اندازه ی 8 نفره ست!و یک سری خرت و پرت دیگه) کامی و احسان هول هولکی وسایل رو یک گوشه از پذیرایی چیدند و روشون پارچه و سفره ی پلاستیکی انداختند.
دوستان قدیمی در جریان هستند که من چند سال پیش با پاداش بازنشستگیم و فروش طلاها و وام مسکن و قرض و قوله، یک خونه به نیت بچه ها خریدم و چون 25 تومن کم داشتیم مجبور شدیم خونه رو رهن کامل بدیم. بعد از چند سال من یک مقدار جمع کردم، 10 تومن هم وام گرفتم و یک مبلغی هم از احسان قرض گرفتم و موفق شدیم خونه رو از رهن در بیاریم.
بچه ها از خونه به عنوان انبار زیورآلات سون استفاده می کردند ( به خاطر ت های حضرات، واردات زیورآلات ممنوع و در نتیجه کارشون تعطیل شد!)
فریبرز اصرار می کرد که ما اسباب و اثاثیه رو برداریم و بریم اون خونه، فریبرز اون خونه رو پارسال موقع ایزوگام کف حمام و دستشوییش دیده بود.
منم دوست داشتم بریم اونجا، اما هر کاری کردم موفق نشدم کامی رو راضی کنم.
بعدها منم به این نتیجه رسیدم که با وجود سختی هایی که می کشیم باید تو این خونه بمونیم، چون اگر نظارت نمی کردیم خیلی از کارها رو سمبل می کردند، مضافا اینکه، دم و دقیقه کابینتی و در و پنجره ساز و خود فریبرز از من برای انجام کارها نظرخواهی می کردند.
خلاصه هال و پذیرایی هم از دستمون خارج شد و خرت و پرتهای کوچکتر به اتاق خواب منتقل شد.
یادم رفت بگم 2 هفته قبل از بنایی، ماشین لباسشویی مونو که خیلی صدا می داد، فرستادیم تعمیر و از اون زمان من دارم لباسها رو با دست می شورم.
نمی دونستم که اون 2 هفته روز خوش مونه چون لااقل آب گرم داشتیم، با شروع بنایی آبگرمکن رو برداشتند و ما از نعمت آب گرم هم محروم شدیم و به ناچار لباسها و ظرفها رو با آب سرد می شورم.
هر روز صبح بین ساعت 9 و 10 برای کارگرها صبحونه درست می کنم ( کوکو، املت، کتلت و .) و عصرها براشون میوه و فتیر می برم. چایی شون هم که باید مدام به راه باشه.
دو تا عامل باعث شده من این شرایط سخت رو راحت تر تحمل کنم:
1-  من سه سال اول خدمتم  تو روستا هفتگی می موندم و برای شستن ظرفها و لباسها آب از چاه می کشیدم.
2- هر وقت یاد سیل زده ها و زله زده ها و. می افتم می گم شرایط ما که سخت تر از شرایط اونانیست. ما امید داریم که این روزهای سخت بگذرند و روزهای خوب از راه برسند، اما این بندگان خدا می دونند که حالا حالاها خبری از روزهای خوش نیست.


یکی از دغدغه های اصلی من خرید اجاق گاز خوب بود، دلم می خواست یک گار مبله بخرم اما هر طور حساب می کردم می دیدم توانایی خرید اجاق گاز مبله مخصوصا از نوع خارجیش رو ندارم.
محسن سایت دیجی کالا رو زیر و رو کرد و گفت خریدارها از گاز صفحه ای نیک کالا خیلی تعریف کردند. تصمیم گرفتم این اجاق گاز رو که اتفاقا خیلی هم ارزون نبود بخرم ( دیجی کالا قیمت این اجاق گاز رو زده بود 2 میلیون و نهصد و سی)
دوستانی که اجاق گاز صفحه ای داشتند می گفتند با اجاق گازشون خیلی مشکل دارند و توصیه می کردند حتما اجاق گاز مبله بخرم.
با اینکه کامی و بچه ها می دونستند پولمون کم هست، اما مدام می گفتند گاز مبله بخر.
روزهای اول بنایی زنگ زدم به 1 و شماره تلفن نمایندگی بوش رو خواستم، یک شماره داد زنگ زدم از آقای عبوسی که تلفن رو جواب داد سوال کردم ارزونترین گاز بوش تون چنده؟ گفت 10 تومن. گفتم قسطی می دید؟ گفت تشریف بیارید حضوری صحبت می کنیم.
با احسان رفتیم دیدم فروشنده ی اصلی یک نفر دیگه ست و اتفاقا برادر یکی از همکارها از آب درآمد.
آشنایی دادم و گفتم اجاق بوش 10 تومنی رو نشونم بدید، گفت اون به درد شما نمی خوره، این یکی رو ببرید می شه 11 تومن
دودل بودم، گفتم اقساط چطوری می دید؟ گفت نصف الان، نصف ماه بعد
گفتم این که اقساط نیست!
بالاخره اینقدر کلنجار رفتم تا قبول کرد دو تا چک دو تومنی برای برج 9 و 10 بدم.
4 تومن پول پیش دادم، قرار شد 3 تومن دیگه رو موقعی که بنایی تموم شد و گاز رو خواستند تحویل بدن پرداخت کنم.
ازشون فاکتور گرفتم و آمدیم خونه.
تو خونه به فاکتور نگاه کردم تا ببینم مدل اجاق گازی که خریدیم چیه؟ دیدم ننوشته.
زنگ زدم همون آقا بداخلاقه برداشت گفت مدلش 7326
هر چی سرچ کردم تو اینترنت چنین مدلی پیدا نکردم!
دوباره زنگ زدم، خشک و جدی گفت: خانم شما مدل رو برای چی می خواید؟ گفتم واسه اینکه مشخصات اجاق رو بخونم
گفت هر سوالی دارید از من بپرسید تا جواب بدم، گفتم ممنون مدل رو دقیقا بفرمایید.
مجبور شد مدلشو بگه 7362225
متوجه اید؟ بار اول عمدا به جای 62 گفت 26
دوباره سرچ کردم و دهها سایت رو پیدا کردم که قیمت این مدل رو زیر 10 تومن گذاشتند
از 9 میلیون و 400 تا 9 میلیون و 900
دوباره زنگ زدم و جریان رو گفتم با بی حوصلگی گفت خانم تشریف بیارید پولتونو بگیرید. گفتم تا کی باز هستید؟ گفت یک ربع دیگه
چون خونه مون دوره قرار شد عصر بریم.
عصر با محسن رفتیم و آقای بداخلاق چک ها رو داد و گفت 4 تومن رو نیم ساعت دیگه واریز می کنم.
من نشستم روی صندلی!
گفت نیم ساعت می خواید بشینید اینجا؟
گفتم بله! از کجا معلوم شما پول رو به حسابم بریزید؟ من به شما اعتماد ندارم.
گفت پس ما بر چه اساسی به شما اعتماد کردیم؟ گفتم بر این اساس که گاز خریداری شده، تو فروشگاهتون موند و دو تا چک به اضافه ی 4 تومن به شما دادم.
مجبور شد با دو تا کارت 4 تومن رو به حسابم بریزه.
بعد با عصبانیت گفت اون بوش هایی که شما تو سایتها دیدید تقلبی اند. بوش از دیجی کالا شکایت کرده. اینا نمایندگی نیستند و گارانتی به کالا تعلق نمی گیره و از این خزعبلات.
محسن گفت یعنی همه ی ایران ند و فقط شما سالمید؟!
خلاصه برادر همکار و دوست من، تو روز روشن اجاق گازی رو که شاگردش تلفنی گفته بود 10 تومن به ما 11 تومن فروخت!
البته لابلای حرفهاش گفت قیمت این اجاق، با تموم شدن ماه صفر و شروع عروسی ها می شه 12 تومن. این آقا جلو جلو رفته بود پیشواز و می خواست یک تومن اجاق گاز رو به ما گرونتر بفروشه!
از خرید گاز مبله منصرف شدم، چون واقعا پول کم می آوردیم. هفته ی پیش همون نیک کالای صفحه ای رو از سایت کیچن خریدیم 2 میلیون و 700


ما از سال 75 که خونه رو خریدیم، تنها کاری که توش انجام دادیم این بود که در بالکن جلوی آشپزخونه رو برداشتیم، بدون اینکه به دیوارهای دو طرفش دست بزنیم.
جلوی بالکن هم یک پنجره ی بزرگ آلومینیومی کار گذاشتیم تا بالکن محفوظ بشه. (نمای داخل بالکن آجری بود در حالی که دیوارهای آشپزخونه کاشی بود)
زمانی که دیوار تخریب می شد فریبرز گفت: این پنجره آلومینیومی خیلی بزرگه، به نظر من پنجره رو برداریم و به جاش در قسمت وسط، یک پنجره ی کوچک پی وی سی دو جداره کار بذاریم و دو طرف پنجره دیوار بکشیم. اگه دوست داشته باشید می تونید جلوی دیوارها، کابینت بزنید. (یکی از خوبی های فریبرز همین پیشنهادایی هست که می ده!)
بر خلاف همیشه کامی از پیشنهاد فریبرز استقبال کرد.
فریبرز آقایی به نام قلعه نوبی رو معرفی کرد که کارش ساخت در و پنجره ی پی وی سی هست.
آقای قلعه نویی آمد و مشغول اندازه گیری و طراحی پنجره شد.
کامی گفت یک در و دو تا پنجره ی آهنی داریم، وقتی بارون میاد آب از زیر این در و پنجره ها راه می گیره و میاد تو خونه مون، برای همین می خوام اونا رو هم پی وی سی و دو جداره کنم
آقای قلعه نویی در اون یکی بالکن (بالکنی که جلوی اتاق خوابه) و پنجره های پذیرایی و اتاق خواب رو هم اندازه گرفت.
من گفتم ما الان نمی تونیم هزینه ی ساخت در و پنجره ها رو به شما بدیم، قبول می کنید یک مبلغ کم الان بگیرید و بقیه ش رو بعد از عید تسویه کنیم؟
آقای قلعه نویی شرایط ما رو قبول کرد و رفت.
یکی دو روز بعد آمد طرح در و پنجره ها رو نشون داد و رفت که اونها رو بسازه که البته نمی دونم الان در چه مرحله از ساخت در و پنجره هاست. ( احتمالا امروز یک سر می زنه)


4 ماه و نیم پیش به خاطر درگذشت خواهر آقای عباسی پست زدم و بهشون تسلیت گفتم و متاسفم که امروز باید خبر درگذشت پدرشون رو به اطلاع شما دوستان عزیز برسونم.
کی مسئول مرگ نابهنگام عزیزان ماست؟ 
چینی ها؟ هواپیمایی ماهان؟ کسانی که نذاشتند قم رو قرنطینه کنند؟ بی درایتی و سایر مسئولین؟
من فقط اینو می دونم که این وسط کمترین سهم رو قضا و قدر و تقدیر داره.

آقای عباسی عزیز
مصیبت جانگداز درگذشت پدر بزرگوارتون رو خدمت شما و خانواده ی عزیزتون تسلیت عرض می کنم.
از خدای بزرگ برای عزیز سفرکرده تون رحمت بیکران الهی و برای بازماندگان صبر و آرامش آرزو می کنم امید که در حریم امن الهی آرام گیرند.
روح پدرتون شاد و غریق رحمت واسعه ی الهی باد.


معمار ساعت 7 صبح روز یکشنبه زنگ در خونه ی ما رو زد! فریبرز قبلا از نظم و انضباط کاری معمار، برای ما گفته بود، برای همین وقتی من دیدم معمار بر خلاف اکثر کسانی که تا الان تو خونه ی ما مشغول به کار بودند، صبح علی الطلوع سر کار آمد، تعجب نکردم و جا نخوردم. 
در تمام مدتی که معمار تو خونه ی ما کار می کرد، صبح ها بین ساعت 6 و نیم تا 7 می آمد و سر ساعت 12 ظهر کارشو تعطیل می کرد و برای ناهار می رفت، ساعت 1 برمی گشت و ساعت 6 بعد از ظهر دست از کار می کشید. ( فریبرز می گفت اگه بخوایم یک ربع بیشتر از ساعت 6 معمار رو سر کار نگه داریم، کلافه و عصبی می شه)
معمار 65 ساله، خیلی جدی بود و به ندرت حرف می زد و چون تو کارش نظم داشت، کار منم راحت تر و منظم تر شده بود، چون دقیقا می دونستم چه موقع باید براش صبحونه درست کنم و چه ساعتی باید براش عصرونه ببرم.
در حیاط ما اف اف داره، اما در راهرو که بین طبقه ی اول و دوم مشترکه، اف اف نداره و هر کی زنگ می زنه، ما باید بریم طبقه ی پایین و در راهرو رو براش باز کنیم.
روزای اول کامی از خواب ناز بیدار می شد و در راهرو رو برای معمار باز می کرد و دوباره می رفت می خوابید. من چون سحرخیزم، روزهای بعد کار کامی رو راحت کردم، به این صورت که ساعت 6 و نیم صبح خودم می رفتم پایین و قبل از اینکه معمار بیاد در راهرو رو باز می کردم. (هوا چقدر سرد شده بود) بعد برمی گشتم بالا و چند تا سیب زمینی می شستم و می ذاشتم بپزه، تا برای معمار کوکو سیب زمینی یا دو پیازه همراه با تخم مرغ پخته درست کنم. بعضی وقتا هم براش املت درست می کردم.
معمار روزای اول سر ساعت 7 میامد، اما وقتی دید من مثل خودش سحرخیزم، ساعت کارشو زودتر کرد. خودش می گفت من ساعت 6 بیدار می شم، اول سریال یوسف پیامبر رو می بینم، بعد راه می افتم میام خونه ی شما.
اوایل همراه کوکو براش چایی می بردم، دو سه روز که گذشت گفت به جای چایی، برام آبجوش بیار، با تعجب گفتم چرا؟ چایی دوست ندارید؟ گفت چرا اتفاقا خیلی دوست دارم، اما یک مدت معده م به شدت درد می کرد، رفتم دکتر گفت نباید چایی بخوری. از وقتی چایی نمی خورم معده م خوب شده! 
چند روز بعد معمار گفت فشار خون دارم، از اون موقع من حواسم بود که به غذا و گوجه، خیلی کم نمک بزنم.
معمار می گفت چون شما منو خیلی توجه می کنی، منم از کارم کم نمی ذارم و با دقت بیشتری کار می کنم. 
احسان از معمار خیلی خوشش می آمد (انگار بابا بزرگش باشه)، فکر می کرد معمار همه چیز دانه! کنار معمار می ایستاد و پشت سر هم ازش سوال می پرسید، معمار هم با حوصله اما کوتاه، جواب سوالهای احسان رو می داد.
یک روز به معمار گفتم اینطور که احسان گرفته، باید خودتونو آماده کنید به سوالات پزشکیش هم جواب بدید
چون کار معمار تو خونه ی ما طول کشید، احتمالا چند تا پست دیگه هم به معمار اختصاص می دم.

 


آقای رحیم زاده روزهایی که نگهبان بود، نمی آمد، برای همین فریبرز مجبور شد در غیاب آقای رحیم زاده، شازده پسرشو بیاره خونه مون، تا کاشی های حمام رو خراب کنه.
فریبرز خودش خیلی جوون می زنه، برای همین ما با دیدن پسر شاخ شمشادش جا خوردیم. حامد گفت 20 سالمه و دانشجو هستم.
نمی شد از یک پسر دانشجو انتظار داشت مثل یک کارگر باتجربه کار کنه، برای همین وقتی حامد رفت احسان کمپرسور رو برداشت و قسمت هایی رو که حامد جا گذاشته بود، کَند.
یک کار دیگه که فریبرز به حامد محول کرد، سوراخ کردن دیوار اتاق خوابها بود. (برای نصب رادیاتور)
دیوار یکی از اتاق خوابها رو باید از داخل پذیرایی سوراخ می کرد و دیوار اون یکی اتاق خواب رو از تو آشپزخونه.
چشمتون روز بد نبینه، وقتی من از پذیرایی آمدم تو اتاق خوابی که حکم آشپزخونه رو برامون داشت و ظرفها و وسایل آشپزخونه رو توش چیده بودیم، دیدم روی همه چیز یک لایه ی ضخیم از گرد و خاک نشسته، دقیقا انگار روی همه چی خاک سرند کرده بودند!
فریبرز به جای اینکه به پسرش بگه چرا زیر درل، جارو برقی نگرفتی به احسان گفت: احسان جان چرا وقتی حامد داشت با درل دیوار رو سوراخ می کرد جارو برقی رو زیر درل نگرفتی؟!
سرتونو درد نیارم از ساعت 10 صبح تا 6 بعد از ظهر، من تمام ظرفها و وسیله ها رو بردم تو دستشویی و زیر روشویی با آب سرد شستم. یعنی حامد به خاطر بی تجربگی تو اون هاگیر واگیر، یک زحمت بیخودی برای من درست کرد.
یک کار دیگه که حامد همون روز انجام داد این بود که سرِ خود به یک گچکار زنگ زد و آدرس خونه ی ما رو بهش داد تا برای انجام کارهای گچکاری بیاد خونه مون.
 فریبرز کلی با پسرش دعوا کرد که چرا به این گچکار زنگ زدی و حتی به حالت قهر یکی دو ساعت از خونه بیرون رفت. اما گچکار همون روز آمد و فریبرز رو تو کار انجام شده قرار داد.
بعدها فریبرز به ما گفت پسر این آقا در دبیرستان، با پسر من همکلاس بوده و مدام به حامد سفارش می کرده که به بابات بگو بابای منو ببره سر کار.


بعد از اینکه معمار متراژ کاشی و سرامیک رو به فریبرز داد و رفت، فریبرز به من گفت من می خوام کاشی و سرامیکِ متری 30 تومن بگیرم، یعنی نهایتا برای کاشی 2 تومن هزینه می کنم، اگه شما دوست دارید کاشی گرونتر بخرید، باید مابه التفاوتشو خودتون بپردازید.
معلومه که من دوست داشتم کاشی مرغوبتر بگیریم، ضمن اینکه دلم می خواست کاشی و سرامیک رو با سلیقه ی خودمون بخریم.
همون شب من و محسن بی خبر از قیمتها و بدون اینکه تجربه ای در زمینه ی خرید کاشی داشته باشیم، راهی خیابون شدیم و بعد از اینکه به دو سه تا فروشگاه بزرگ سر زدیم، به این نتیجه رسیدیم که کاشیِ متری 30 تومن، مفت گرونه!
رفتیم سراغ یک فروشگاه لوکس تو خیابونهای بالای شهر، اونجا کاشی و سرامیک  داشت متری 130 تومن که البته ما خیلی پسندیدیم! حتی کاشی داشت دونه ای 160 تومن، اما ما باید حساب جیب خودمونو می کردیم، برای همین دست از پا درازتر و با حسرت، از این فروشگاه بیرون آمدیم.
سر راه به طور اتفاقی نمایندگی کاشی تبریز رو دیدیم، کاشی هاش به قشنگی کاشی های اون مغازه ی لوکس نبود، اما سلیقه ی ما رو راضی می کرد.
چند مدل کاشی پسندیدیم و قرار شد برای اینکه احسان هم نظر بده، روز پنج شنبه من و احسان بیاییم و خرید رو نهایی کنیم.
کاشی حمام و دستشویی رو تقریبا متری 80 تومن گرفتیم، اما کاشی آشپزخونه گرونتر شد، فکر می کنم متری 90 تا 110 تومن! (گل کاشی گرونتر شد) سرامیک آشپزخونه رو از یک فروشگاه دیگه، متری 70 تومن خریدیم.
هزینه ی کاشی و سرامیک رو باید به صورت کامل و نقد پرداخت می کردیم، روی 2 تومن فریبرز هم نمی تونستیم حساب کنیم، چون فریبرز داشت برای ما نسیه کار می کرد و ما باید 2 تومن رو به حساب بدهی مون می زدیم.
چند روز پیش لای دفترچه ی تلفن، یک برگه پیدا کردم که مربوط می شد به محاسبات من قبل از شروع بنایی! نوشته بودم 11 تومن خودم دارم، 13 تومن محسن می خواد بده، جمعا می شه 24 تومن، بعد هزینه ها رو حساب کرده بودم: 8 تومن بنایی آشپزخونه، 16 تومن کابینت!
طبق حساب و کتابهایی که کرده بودم، با مبلغی که داشتیم خیلی راحت می تونستیم بنایی کنیم، بدون اینکه قرضی بالا بیاریم!
جالبه که تو این حساب و کتاب اصلا به فکر خرید سینک و اجاق گاز نبودم، هود که جای خود داشت! 
الان که فکر می کنم می بینم چقدر این بی برنامگی و ندانستن به ما کمک کرد، من اگه تجربه ی بنایی داشتم و از قبل می دونستم این کار چقدر سخته و چه هزینه های سرسام آوری داره، وحشت می کردم و هیچ وقت به صرافت بنایی نمی افتادم .
یک روز برای بزرگ عزیز نوشتم: الان می بینم چقدر خوب شد که ما بدون برنامه ریزی پیش رفتیم و خودمونو در دل حادثه انداختیم.
ما الان داریم گام به گام و مرحله به مرحله پیش می ریم و با هر پیشامدی، در زمان خودش دست و پنجه نرم می کنیم.


 تخریب دیوارهای آشپزخونه

هال و پذیرایی- لوله کشی پکیج

انباری (حمام جدید)

حمام قدیم (توالت جدید)

اسباب و اثاثیه ی داخل هال و پذیرایی


توضیحات:
تصویر اول: اینجا آشپزخونه ست، آقای رحیم زاده دیوار بالکن و دیوار ورودی آشپزخونه رو خراب کرد و  تمام نخاله ها رو داخل گونی ریخت و بیشترشونو روی کولش گذاشت و از طبقه ی دوم به خیابون برد.
روزهای بعد سه تا افغانی آمدند کمکش و نخاله های آشپزخونه و انباری و .رو پایین بردند.

تصویر دوم: فریبرز موزاییک های داخل هال رو به خاطر لوله کشی پکیج کنده.

تصویر سوم: اینجا انباری سابقه که الان شده حمام (متوجه می شید چقدر کوچیکه؟ البته الان بهش عادت کردیم)

تصویر چهارم: حمام سابق که الان شده توالت

تصویر پنجم: قرار بود فقط تو آشپزخونه بنایی کنیم، برای همین اسباب و اثاثیه ی داخل هال و پذیرایی رو یک گوشه چیدیم و با پارچه و سفره های ژاپنی که داشتم روشونو پوشوندم. چقدر خوش خیال بودم که فکر می کردم این پارچه ها و سفره ها جلوی گرد و خاک رو می گیرند!
این وسایل تا آخر بنایی ( به قول بزرگ عزیز در حین بمباران) بین هال و پذیرایی و آشپزخونه در حال جابجا شدن بودند.

بازم عکس می ذارم.


بعد از اینکه فریبرز شرح وظایف آقای مشهدی رو گفت، آقای مشهدی رفت و بلافاصله کاشیکار که یک آقای مسن و کم حرف و جدی بود، زنگ در خونه رو زد و وارد شد.
فریبرز با اینکه خودش خیلی ابهت و جذبه داره، اما به خاطر سن و سال کاشیکار، خیلی به او احترام می ذاشت و روی حرفش حرف نمی زد. (فریبرز خیلی مودبه، در طول بنایی ندیدم به هیچ کس بی احترامی یا تندی کنه، نه به کارگر و نه به بنا)
از فریبرز فامیلی کاشیکار رو سوال کردم، گفت آقای بخشی، اما چون خودِ فریبرز، آقای بخشی رو معمار صدا می زد، ما هم تا وقتی آقای بخشی تو خونه مون کار می کرد، اونو معمار صدا می کردیم. (محسن فکر می کرد فامیلی کاشیکار معماره فریبرز به محسن گفت معمار، یعنی کسی که در کار بنایی خیلی خبره و وارده، به عبارت دیگه یعنی استاد تمام!)
فریبرز آشپزخونه رو نشون معمار داد و گفت: چون کندن کاشی های قدیمی خیلی سخته، شما کاشی ها رو چسبی کار کنید، در ضمن نیاز نیست پشت کابینتها کاشی بشه، اونجاها رو سیمان سفید می زنیم.
معمار خیلی جدی گفت: من دوغابی کار می کنم، کاشی چسبی به درد نمی خوره و اگه یک تیشه بهش بزنی، خرد و خاکشیر می شه.
فریبرز روی حرف معمار حرف نزد و معمار مشغول متر کردن دیوارها و کف آشپزخونه شد، نوبت به متر کردن حمام سابق که رسید فریبرز گفت معمار! کاشی های حمام مشکل نداره، فقط کف حمام رو اندازه بگیرید! من با تعجب گفتم مگه می شه کاشی های حمام رو عوض نکنیم؟ فریبرز گفت ما به کاشی های حمام دست نزدیم که بخوایم عوضشون کنیم، اگه خودتون دوست دارید عوض کنید باید هزینه ی کاشی و مصالح و دستمزد معمار رو خودتون بدید. 
زمانی که کامی اُکی (ok) برداشتن توالت رو داد، ما اینقدر ذوق زده شده بودیم که به تنها چیزی که فکر نمی کردیم بستن قرارداد با فریبرز بود و اینکه همه ی جزئیات رو در قرارداد، مورد به مورد ذکر کنیم، تازه اگر هم ذوق زده نشده بودیم، تجربه ی بنایی نداشتیم و بلد نبودیم چه چیزایی رو باید در قرارداد قید کنیم، در نتیجه الان نمی تونستیم چون و چرا کنیم و باید هر چی فریبرز می گفت قبول می کردیم.
قبول کردم که دیوارهای حمام سابق رو با هزینه ی خودمون کاشی کنیم و دستمزد معمار رو هم خودمون بدیم، معمار بعد ازگرفتن اندازه های انباری (حمام جدید) به فریبرز یک فرصت سه روزه داد تا کاشی های قدیمی آشپزخونه و حمام رو خراب کنه. (فکر می کنم معمار روز چهارشنبه آمد و قرار شد روز شنبه کارشو شروع کنه)
تو این سه روز من فرصت داشتم از دوستان در باره ی کاشی کردن یا نکردن پشت کابینتها سوال کنم، از معمار هم نظرخواهی کرده بودم، همه می گفتند پشت کابینتها رو کاشی ارزون قیمت کنید، سیمان سفید چندان بهداشتی نیست.
فریبرز خودش مشغول کندن موزاییکهای هال برای کار گذاشتن لوله های پکیج شد و آقای رحیم زاده که یک روز در میون نگهبان مجتمع بود تو اوقات فراغتش می آمد و با دستگاه کمپرسور کاشی ها رو می کند، کار بسیار سختی بود و کاشی ها به سختی از دیوار کنده می شد.
فریبرز تو این دو سه روز بارها اصرار کرد که کاشی ها رو چسبی کار کنیم، اما من که حرفهای معمار رو شنیده بودم، پامو تو یک کفش کردم و گفتم کاشی فقط کاشی دوغابی!
آقای رحیم زاده نتونست آشپزخونه رو برای روز شنبه آماده کنه، فریبرز که معلوم بود با معمار خیلی رودربایستی داره، به معمار زنگ زد و گفت کاشی هایی رو که خریدند برای روز شنبه آماده نمی شه، شما روز یکشنبه کار رو شروع کنید. (البته تا حدودی هم درست می گفت چون کاشی ها رو ظهر شنبه تحویل دادند)
در پست بعدی راجع به خرید کاشی و سرامیک می نویسم.


متاسفانه یک وقفه ی طولانی (سه ماهه) بین نوشتن خاطرات بنایی افتاده، برای همین علاوه بر اینکه من جزئیات رو فراموش کردم شاید از این به بعد جریاناتی که پشت سر گذاشتیم رو پس و پیش تعریف کنم البته امیدوارم بعد از شروع دوباره، افکارم متمرکز بشه و بتونم توالی زمانی خاطرات رو رعایت کنم.

کار تخریب آشپزخونه تموم شده و نخاله ها رو بیرون برده بودند، فقط مونده بود کندن کاشی های قدیمی. فریبرز کف حمام قبلی رو که قرار بود دستشویی بشه کنده بود و یک انشعاب فاضلاب از زیر حمام قدیم، برای انیاری که قرار بود در آینده حمام بشه، گرفته بود.
یک روز فریبرز گفت امروز غروب کاشیکار رو میارم تا اندازه ها رو بگیره و بگه چند متر کاشی و سرامیک لازم داریم.
غروب فریبرز به همراه یک آقای جوون که کمی تپل بود آمد. من که یک عالمه سوال راجع به کاشیکاری تو ذهنم بود، مهلت ندادم و قبل از اینکه کاشیکار مشغول متر کردن بشه، شروع کردم به پرسیدن سوالاتم:
- آشپزخونه رو باید تا سقف کاشی کنیم؟ قبل از اینکه کاشیکار جواب بده کامی گفت مگه دکّون نونواییه که تا سقف کاشی بشه؟ خیلی بد می شه! کاشیکار با تردید حرف کامی رو تایید کرد
- به نظر شما برای آشپزخونه یک ردیف کاشی گل بگیریم یا دو ردیف؟ فریبرز گفت دو ردیف باشه بهتره. من به کاشیکار نگاه کردم تا ببینم اون چی می گه، کاشیکار باز با تردید گفت آره دو ردیف بهتره.
- کاشی های گل باید دور تا دور آشپزخونه استفاده بشه یا فقط یک طرف؟ کاشیکار مردّد گفت والله سلیقه ایه! فریبرز گفت دور تا دور بهتره.
من که جواب درست و حسابی برای سوالهام دریافت نکرده بودم، ناامیدانه سکوت کردم. فریبرز وقتی دید سوالات جورواجور من تموم شده، رو به کاشیکار کرد و گفت: ابوالفضل! اینجا هود قرار می گیره، اینجا یخچال و فریزر، اینجا ماشین لباسشویی و .
من با تعجب پرسیدم: این آقا برقکاره؟!!! فریبرز گفت بله!
گفتم شما  گفتید غروب کاشیکار رو میارم، من تا الان فکر می کردم این آقا کاشیکاره!
فریبرز و آقای مشهدی (همون ابوالفضل) زدند زیر خنده! این ماجرا تا آخر بنایی سوژه شد طوری که آقای مشهدی و فریبرز مکرر یادش می کردند و می خندیدند. آقای مشهدی طفلی می گفت من مونده بودم چرا راجع به کاشی از من نظرخواهی می کنید!
در باره ی آقای مشهدی نازنین و دوست داشتنی در آینده بیشتر می نویسم.


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فام شهدای فرهنگ وارشاداسلامی در رسانه ها